بارها در دانشکدههای اقتصاد در جلسات دفاع دانشجویان دوره کارشناسی ارشد و دکترا حضور داشتهام. در دانشکده اقتصاد شیراز استاد راهنما به راحتی در مقابل دانشجو قرار میگیرد و نقش داور را بازی میکند. گویی فراموش میکند که درواقع او راهنما است و مسئولیت هرچه در پایاننامه نوشته شده بر عهده او است. در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران استاد راهنما سعی میکند تا نمره خوبی برای دانشجویش بگیرد و معمولا هم موفق است. در دانشکده اقتصاد علامهطباطبایی خیلی مهم است که استاد راهنما کیست؟ آیا او نام بزرگی دارد یا خیر؟ وای به حال دانشجویی که میانه استاد راهنمایش با داور شکرآب باشد. دانشجو بیچاره است. اما کافی است استاد راهنما نام بزرگی داشته باشد، حتی اگر در موضوع پایاننامه هیچ تخصصی نداشته باشد و حتی دانشجو هم هر چرتوپرتی نوشته باشد. به یاد دارم در یک پایاننامه در مورد نفت در دانشکده اقتصاد علامه، داور یک اشکال روششناسانه مطرح کرد که به واقع کل پایاننامه را زیر سوال میبرد و بازنویسی آن را اجباری میکرد. اما نمره دانشجو ۱۹ شد. فقط بهدلیل حضور استاد راهنما. اما درمقابل استاد راهنماهایی هستند که نمیتوانند در مقابل برخی داوران به دفاع از دانشجوی خود بپردازند یا جرات این کار را ندارند، بنابراین وای به حال دانشجو. البته استادانی هم هستند که اگر داور باشند تازه بعد از دفاع از پایاننامه به فکر میافتند حال دانشجو را بگیرند. مثل حمید ناظمان. چند روز پیش یکی با من تماس گرفت و گفت میخواهم استاد راهنمایم را انتخاب کنم. در دانشکده اقتصاد علامه. من هم به او گفتم فلانی را انتخاب کن. گفت چرا؟ حکایت زیر را برایش بازگو کردم:
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید . روباه: خرگوش داری چیکار میکنی؟ خرگوش: دارم پایاننامه مینویسم. روباه: جالبه، حالا موضوع پایاننامت چی هست؟ خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور میتونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب مینویسم. روباه: احمقانه است، هر کسی میدونه که خرگوشها، روباه نمی خورند. خرگوش: مطمئن باش که میتونند، من میتونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا. خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد.
گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟ خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور میتونه یک گرگ رو بخوره، کار میکنم. گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟ خرگوش: مسالهای نیست، میخواهی بهت ثابت کنم؟ بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد. در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشهای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.
نتیجه: هیچ مهم نیست که موضوع پایاننامه شما چه باشد، هیچ مهم نیست که شما اطلاعات به درد بخوری در مورد پایاننامهتان داشته باشید، آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟
منبع: یادداشت های اقتصادی