LIMITLESS

the secret of success is constancy to purpose

LIMITLESS

the secret of success is constancy to purpose

LIMITLESS

همانا به یاریِ اراده، باید از شر تفکر فانی رها شد.. «استیو تولتز»

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها

نظامهای اقتصادی سرمایه داری و سوسیالیستی و مختلط ؟

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

کاپیتالیسم(Capitalism ) یا سرمایه‌داری نظامی اقتصادی است مبتنی بر مالکیت خصوصی وسایل و ابزار تولید و قبول آزادی های فردی در فعالیت اقتصادی .

ویژگی های این نظام اقتصادی را می توان چنین خلاصه کرد: 1 . مالکیت و کنترل خصوصی وسایل تولید اقتصادی، یعنی سرمایه؛ 2 . انجام فعالیت های اقتصادی برای تحصیل سود؛ 3. بازاری که این فعالیت ها را تنظیم کند؛ 4. تصاحب منافع توسط صاحبان سرمایه (مشروط بر پرداخت مالیات به دولت)؛ 5 . عرضه کار از سوی کارگران به عنوان عناصر آزاد اجتماعی. از لحاظ تاریخی سرمایه داری مراحل مختلفی را طی و بخصوص در قرن 19 تکامل پیدا کرده است. از دیدگاه بسیاری از متفکران اصل اساسی این نظام اقتصادی مسلط ، یعنی رقابت شدید جهانی برای کسب سود در بازار آزاد و عدم توجه به ارزشهای اخلاقی ، انسانی و معارف وحیانی در این راه ، منطقی را پدید آورده که مبتنی بر حرص و آز ، نابرابری و بی عدالتی و فساد است و با ایجاد تضادها و شکافهای عظیم اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی در جوامع انسانی و جهان ، اکثریت مردم دنیا را به سرنوشتی غم انگیز و هولناک محکوم کرده و خود این مکتب نیز در سراشیبی سقوط قرار دارد. (فرهنگ علوم سیاسی ، علی آقا بخشی ، نشر مرکز ، ص 81 .) توضیحات بیشتر اینکه: تعریف سرمایه داری بدون شمردن دقیق ویژگی های آن می تواند نارسا باشد. شکل ناب این نظام اقتصادی را می توان چنین خلاصه کرد:

مالکیت و کنترل خصوصی وسایل تولید اقتصادی، یعنی سرمایه؛ انجام فعالیت های اقتصادی برای تحصیل سود؛ بازاری که این فعالیت ها را تنظیم کند؛ تصاحب منافع توسط صاحبان سرمایه (مشروط بر پرداخت مالیات به دولت)؛ عرضه کار از سوی کارگران به عنوان عناصر آزاد اجتماعی.

از نظر تاریخی توسعه سرمایه داری و تسلط آن بر زندگی اقتصادی همزمان با رشد صنعتی انجام پذیرفت، لیکن برخی از جنبه های آن را می توان در بخش تجاری اقتصاد پیش سرمایه داری قرون وسطی نیز یافت. سرمایه داری در جوامع صنعتی اشکال گوناگونی به خود گرفت که همگی موید تعریف بالاست.

سرمایه داری آغازین در بریتانیا و ایالات متحده قرن نوزدهم، به عنوان الگوی کلاسیک تلقی می شود که به شکل ناب آن بسیار نزدیک است. در این مرحله، فعالیت های اقتصادی توسط تعداد زیادی بنگاه های کوچک سرمایه داری که در تملک افراد یا خانواده ها بود و مستقیماً توسط آنها اداره می شد انجام می گرفت. قواعد فعالیت های اقتصادی توسط بازارهایی تنظیم می شد که زیر تسلط روابط متقابل میان عرضه کالاها و خدمات و تقاضای مصرف کنندگان قرار داشت. بازار کار دستمزدها را تعیین می کرد و کارگران را طبق همان نیروهای عرضه و تقاضا، به کارفرمایان مختلف تخصیص می داد.

نظام اقتصادی به اصول آزادی عمل، به مفهوم عدم دخالت دولت و تعیین فعالیت های اقتصادی توسط بازار، تجسم بخشیده بود. دولت به جای دخالت در امور اقتصادی نقشی حمایتی داشت و شرایط لازم برای شکوفایی اقتصاد را فراهم می آورد. این شکل آغازین سرمایه داری صنعتی، نظام اقتصادی چند پارچه، بی ثباتی و بی نظمی را به وجود آورد که میان رونق و رکورد در نوسان بود. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دولت های دیگر کشورهای اروپایی و ژاپن دخالت بیشتری در اقتصاد داشتند و سرمایه داری در حال تکوین را به صور زیر تنظیم و هدایت می کردند:

کمک مالی مستقیم به کارفرمایان خصوصی؛

جهت دهی به اعتبارات و سرمایه گذاری ها؛

تاسیس بنگاه های دولتی (به ویژه در آلمان و ایتالیا)؛

تنظیم بازارهای کار و محصولات به وسیله ابزارهای سیاسی؛

برقراری تعرفه های حمایتی؛

اعطای حقوق انحصاری برای تولید برخی کالاها یا برای فروش در برخی بازارها؛

واگذاری مناقصه های دولتی.

در چنین کشورهایی برای افزایش قدرت ملی، تثبیت درآمد دولت و تحکیم نظم اجتماعی، کنترل نسبتاً دقیق زندگی اقتصادی ضروری می نمود. در قرن بیستم حتی بریتانیا و ایالات متحده امریکا نیز از الگوی کلاسیک نخستین، دور شده بودند. اشکال بعدی سرمایه داری انحصاری به جای رقابت تعداد زیادی بنگاه خرد، با تمرکز اقتصادی و تسلط تعداد معدودی بنگاه های بزرگ بر بازارها، مشخص می شود. در چنین شرایطی (که به بیان دقیق تر اولیگاپلی بود نه انحصار)، توافق میان بنگاه ها برای محدود کردن رقابت و تسلط بر بازار و در نتیجه افزایش سودآوری و ثبات، غیر عادی نبوده است.

گسترش مالکیت سهامی در اوایل قرن حاضر به تجزیه مالکیت بین تعداد زیادی سهامدار و تقلیل بنگاه های خانواده- مالکی انجامید. عمومیت یافتن مالکیت ارتباط قدیمی میان مالکیت و وظیفه مدیریت را تضعیف کرد و مدیران حرفه ای کنترل و اداره بنگاه ها را به دست گرفتند. جدایی مالکیت و کنترل، از بنگاهی به بنگاه دیگر فرق می کند و هنگامی که سهامداران بخش بزرگی از مالکیت یک شرکت را در دست داشته باشند یا برخی با یکدیگر توافق کنند هنوز امکان دارد بتوانند با استفاده از حق مالکیت خود بر خط مشی شرکت تاثیر گذارند.

سی سال اخیر شاهد رواج مالکیت سازمانی و تقلیل نسبی مالکیت خصوصی در صنعت و تجارت بوده است که دلیل عمده آن را در شرکت گسترده سازمان های مالی (بانک ها، شرکت های عمده سهامدار، شرکت های بیمه، صندوق های بازنشستگی) در سرمایه بنگاه ها می توان یافت.

سرمایه مالی چیزی است که مارکسیست ها آن را وجه مشخص توسعه سرمایه داری انحصاری می دانند؛ جدایی سرمایه مالی از سرمایه تولیدی، انحصار آن توسط تعداد نسبتاً اندک سازمان های مالی و تسلط این سازمان ها بر دیگر فعالیت های اقتصادی. در چنین شرایطی، نقش اقتصادی دولت اهمیت بیشتری می یابد و آزادی عمل تا حد زیادی از بین می رود. اکنون دولت ها در صدداند تا ثبات اقتصادی به وجود آورند و از منافع سرمایه و کار در حوزه اقتصاد داخلی حمایت کنند.

برای انجام این مقصود دولت ها قدرت خود را در زمینه های زیر به کار می گیرند: خرید کالاها و خدمات، انجام سرمایه گذاری دولتی، پرداخت یارانه، هدایت سرمایه گذاری خصوصی، تنظیم مقررات تشکیل شرکت ها (مثلا از طریق کنترل ادغام ها و تسخیرها )، و گاهی نیز کنترل دستمزدها و حقوق و قیمت ها. در این میان، نقش و دخالت اقتصادی دولت موضوع جدال و اختلاف دو نظریه قرار گرفته است:

نظریه ای که این نقش را موجب پیدایش سرمایه داری انحصاری دولتی می داند و آن را به مثابه یک نظام سوق دهنده اقتصاد به سوی منافع گروه کوچکی از سرمایه داران انحصاری ـ مالی می شناسند؛ و نظریه ای که می گوید این شیوه دخالت و هدایت، چنان از نظام سرمایه داری ناب فاصله می گیرد که می توان از آن به عنوان یک نظام اقتصادی ما بعد سرمایه داری نام برد. اقتصاددانان و جامعه شناسان بسیاری مناسبات اجتماعی حاکم بر تولید سرمایه داری را مورد تحلیل و نقد قرار داده اند که مارکس و وبر «Weber» از مهمترین آنها به شمار می روند.

آنان هم عقیده بودند که استخدام شدگان در این نظام از مشارکت در مالکیت و کنترل ابزار تولید اقتصادی محروم و تحت سلطه کسانی هستند که این ابزار را در مالکیت و کنترل خود دارند.

مارکس چنین سلطه ای را خصیصه ذاتی و وجه مشخصه تمامی اشکال سرمایه داری می داند، زیرا از این طریق است که سرمایه می تواند ارزش اضافی را به دست آورد.

وبر اعتقاد داشت که این سلطه منحصر به سرمایه داری نیست و لازمه کارایی تولیدی در هر نوع اقتصاد صنعتی است، از نظر مارکس ماهیت استثمارگرانه مناسبات اجتماعی تولید در نظام سرمایه داری به آن معنی است که سرمایه داری بر زورگویی اتکا دارد و تضادی دائمی میان منافع سرمایه و کار در جریان است.


اسلام و سرمایه داری:

سیستم اقتصادی اسلام در سه محور عمده با نظام سرمایه‏داری تفاوت دارد که عبارتند از:

1- مسأله مالکیت. 2- نوع فعالیت‏های اقتصادی. 3- توزیع ثروت.

مالکیت:مالکیت در اسلام با دیگر سیستم‏های اقتصادی تفاوت‏های اساسی دارد؛ زیرا:

1- در نظام سوسیالیستی اصل نفی مالکیت خصوصی است. البته همه کشورهای اشتراکی بر خلاف این مبنا درعمل ناچار به پذیرش مالکیت خصوصی در موارد بسیار محدودی گردیده‏اند و هرگز قادر به اجرای این اصل نبوده‏اند؛زیرا در عمل به رکود فعالیت‏های اقتصادی و عدم بروز خلاقیت‏ها می‏انجامد.

2- در کاپیتالیسم اصل تکیه بر مالکیت خصوصی و آزادی مطلق آن است جز آن که در موارد نادری باز دولت ها ناچار شده‏اند بر خلاف این مبنا برخی از سرمایه‏ها را عمومی اعلام نمایند. این مبنا باعث رشد بی‏رویه امپراتوران بزرگ اقتصادی گردیده که بدون هیچ محدودیتی با حمایت دولت های خود به غارت سرمایه‏های ملت‏ها پرداخته‏اند.ضمنا در کاپیتالیسم دولت حق مداخله در فعالیت های سرمایه‏داران و محدودسازی آنان را ندارد و اساسا دولت درجهت منافع آنان سیاست گذاری می‏کند.

3- اسلام قائل به اصل مالکیت مزدوج (مالکیت خصوصی عمومی و دولتی) است و در عین حال برای هر یک ازاقسام مالکیت حدود و مقرراتی را وضع کرده که در صورت اجرای صحیح آن معایب هر یک از دو سیستم دیگر برطرف شده و اقتصاد جامعه بالندگی و شکوفایی نوینی خواهد یافت. محدودیت‏هایی که اسلام برای مالکیت خصوصی قائل است از قرار زیر می‏باشد:

الف) محدودیت روشی:بر خلاف کاپیتالیسم در اقتصاد اسلامی پیمودن هر راهی برای کسب ثروت مجاز نیست وتنها از راه‏های قانونی و شرعی ویژه شخص آزادی فعالیت اقتصادی دارد. برخی از راه‏هایی که اسلام برای ازدیاد ثروت ممنوع ساخته عبارتند از:ربا، احتکار، انحصار و تولیدات حرام و ... (ر . ک :مکاسب محرمه).

ب ) محدودیت مصرفی:نوع مصرف و استفاده از ثروت نیز در اسلام از آزادی مطلق برخوردارنیست و باید درچارچوب قانونی ویژه‏ای قرار گیرد. از جمله اموری که اسلام در این رابطه ممنوع ساخته عبارتند از:کنز، اسراف،تبذیر، خرید آلات حرام و از بین بردن ثروت بویژه مایحتاج عمومی.

ج ) محدودیت موضوعی:از نظر اسلام بر خلاف سرمایه‏داری همه چیز نمی‏تواند تحت مالکیت خصوصی درآید مانند:جنگل‏ها، دریاها، معادن و منابع زیر زمینی، صنایع مادر و...

د ) مشارکت اجتماعی:در اقتصاد اسلامی هر فرد پس از پیمودن راه‏های مشروع کسب ثروت چنان چه از او برنیازهای عادی خود و خانواده‏اش در آمدی کسب کرد مسؤولیتی اجتماعی بر دوش دارد و باید مقداری از آن ثروت را برای تامین نیازمندی‏های جامعه صرف کند تا از رشد بی‏رویه ثروت او و عقب ماندگی جامعه جلوگیری شده وهمراه با فعالیت‏های اقتصادی او جامعه نیز بالندگی یابد (مالیات‏های اسلامی).

ه ) اختیارات دولت اسلامی:دولت اسلامی ضمن آن که باید نسبت به اجرای موارد فوق بر فعالیت‏های اقتصادیبخش خصوصی نظارت نماید علاوه بر آن در صورتی که مشاهده کند که در گوشه‏ای ثروت هنگفتی تمرکز یافته و دربخش‏های دیگر جامعه نیازهای شدیدی وجود دارد و آن تمرکز موجب شکاف طبقاتی عمیق شده و برای جامعه زیانبار است می‏تواند هر مقدار که ضرورت داشته باشد مصادره نموده و در نیازهای جامعه صرف نماید.

نوع فعالیت‏های اقتصادی:در نظام اسلامی هر نوع کار و فعالیتی باید در جهت رفع نیازهای واقعی انسان‏ها و رشد و سلامت مادی و معنوی جامعه باشد. بنابراین فعالیت‏هایی که تأمین کننده نیازی نیست یا چه بسا موجب مفاسد و انحرافاتی در جامعه است مثل تولید مشروبات الکلی، تصاویر محرک و... در اسلام ممنوع می‏باشد برخلاف اقتصاد سرمایه‏داری که محدودیتی از این جهات قائل نیست.

توزیع ثروت:توزیع ثروت در اسلام براساس عدالت اجتماعی و بهره‏وری همه اقشار جامعه از اقسام مختلف مالکیتی است و نباید نظام توزیع به سمت بهره‏وری قشر خاصی بگراید. پس روشن شد که تنها وجه مشترک اقتصاداسلامی و کاپیتالیسم اصل احترام به مالکیت خصوصی است ولی حدود و مقررات آن زمین تا آسمان فرق دارد و دو ماهیت جدا از یکدیگرند.

برای آگاهی بیشتر ر . ک :اقتصاد ما، شهید آیت ‏الله صدر/ نظری به نظام اقتصادی اسلام، شهید مطهری


دوم . سوسیالیسم:


سوسیالیسمsocialism ( جامعه باوری )اصطلاح سوسیالیسم از واژه فرانسوی «سوسیال» به معنای اجتماعی اخذ شده است. فرهنگ آکسفورد در تعریف این واژه می نویسد: «نظریه یا سیاستی که هدف خود را مالکیت یا نظارت کل اجتماع بر ابزار تولید (سرمایه، زمین، دارایی و غیره) در جهت تأمین منافع همگانی قرار می دهد، و یا از این مالکیت و نظارت حمایت می کند».بطور خلاصه سوسیالیسم در صدد اجتماعی کردن ابزار تولید است اهمیت و ویژگی اساسی این مکتب عمدتا اقتصادی در جنبه سلبی و انتقادی آن نهفته است سوسیالیسم اصولا در مقابل تعالیم فرد گرایانه لیبرالیسم اقتصادی و سرمایه داری قرار می گیرد و بر خلاف این مکاتب که بر فرد و منفعت فردی اهتمام دارند این اندیشه بر جمع گرایی و سود همگانی تاکید دارد هر چند امروزه از جاذبه رویایی سوسیالیسم به عنوان یک مکتب مستقل کاسته شده است اما هنوز هم به ویژه از حیث تئوریک و در جنبه نقدی و از جهت تاثیراتی که بر روند مدرنیته غربی داسته است دارای اهمیت و قابل مطالعه است مهمترین عنصر مشترک نظریه های سوسیالیستی تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی: سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی -چنان که هواداران سرمایه داری ادعا می کنند- خود به خود به نفع اجتماعی می انجامد، بلکه عقیده این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نماینده اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضی ریشه های سوسیالیسم را تا نخستین نظریه های اخلاقی و دینی مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطون، به گذشته می برند اما سوسیالیسم جدید، در واقع فرآورده مستقیم انقلاب صنعتی است. سوسیالیسم یک ایدئولوژی شورنده علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویژه پرولتاریاست ( پرولتاریا = طبقه کارگر ). مهمترین مؤلفه مشترک تمامی نظریه های سوسیالیستی، اهتمام آنها بر ترجیح جامعه بر فرد و فراتر نهادن سود همگانی بر سود فردی است. از این رو لبه تیز انتقاد سوسیالیست ها به سوی « مالکیت خصوصی» به عنوان اساسی ترین مؤلفه سرمایه داری بوده است. از این رو مالکیت خصوصی ابزار تولید را سرچشمه تمامی مفاسد و بیدادگری ها و نابرابری های زیان خیز اقتصادی و اجتماعی می دانند. به همین خاطر این تفکر در مقابل «آزادی» بر اصل «برابری» تأکید می کند. سوسیالیسم معاصر در مقابل بعضی شالوده های اساسی مدرنیسم مثل فرد گرایی و اقتصاد صنعتی و سرمایه سالار پدید آمده است این مکتب با فردیت انسان و آزادیهای اقتصادی لیبرالی و سرمایه سالارانه موافق نیست و فرد را به مثابه عضوی از پیکره جامعه و نه در برابر آن می نگرد پس سوسیالیسم و جامعه باوری در واقع شورشی است بر ضد فرد گرایی و جلو ه های اقتصادی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم . یکی از اصول و عناصر سوسیالیسم تفکرات فراملیتی ( انتر ناسیو نالیستی )و گونه ای از تمایلات انسان گرایانه و اومانیستی بوده است ( اومانیسم جمع گرا). بیشترین انتقاد مخالفان سوسیالیسم متوجه کاهش منزلت فرد و فرو نشاندن انگیزه های شخصی برای شکوفایی اقتصادی و زمینه سازی برای تمرکز گرایی و گاه استبداد و سرمایه داری دولتی است در نهایت سوسیالیسم هم نتوانست به اهداف خود دست یابد معمولا از سرگذشت سوسیالیسم در اروپای شرقی و شوروی به عنوان شاهدی بر این بن بست ها یاد می شود از همین روست که سوسیالیسم در اروپای غربی همت خود رامصروف آشتی دادن وآمیختن دموکراسی و آزادیهای فردی با مسئولیت اجتماعی کرده است. ( عبد الرسول بیات و جمعی از نویسندگان , فرهنگ واژه ها , ص 347تا 353وداریوش آشوری , دانشنامه سیاسی , تهران: مروارید , 1373, ص 204و 205) . مصداق اقتصاد سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی سابق، کره شمالی و... .


اسلام با مارکسیسم تفاوت ها و اختلاف های اساسی متعددی دارد ؛ در مسائل جهان بینی ، اقتصاد، در اخلاق، حکومت و رهبری، جامعه شناسی، انسان شناسی، و بالاخره در کلیه مسائل فلسفی و علمی بین اسلام و مارکسیسم تفاوت عمیق و ریشه‏ای وجود دارد .مهمترین آن ها عبارتند از اینکه اسلام هستی را در هستی مادی خلاصه نمی کند و در بینش اسلام که تمام هستی ها، تمام پدیده‏ها به یک هستی مطلق بنام خدا باز می گردد در حالیکه مارکسیسم اصالت را به ماده بیشعور می دهد. بدیهی است بررسی تمامی این تفاوت ها نیازمند ارائه مطالب مبسوطی است که از ظرفیت یک نامه خارج است . لذا در ادامه به توضیح مارکسیسم و نقد و بررسی مهمترین اصول آن از منظر اسلامی می پردازیم : [کامل از کد116348] مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس (1883 - 1818)، بنیان‏گزار سوسیالیسم علمى گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزش‏هاى فلسفى و سیاسى و اقتصادى مارکس و فردریک انگلس (1895 - 1820). این مکتب، قدرت‏هاى مادى تولید و مبارزه طبقاتى را نیروهاى بنیادى فعال در تاریخ مى‏داند. مطلب اساسى در مارکسیسم، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخى پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستى است. مارکسیسم بر بنیاد فلسفى ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخى قرار دارد. نظریه ارزش اضافى (تفاوت مزد کارگر و ارزش کالایى که طى یک دوره معین تولید مى‏شود)، ماتریالیسم تاریخى (اعتقاد به اینکه نظام اجتماع بر پایه شرایط اقتصادى قرار دارد و تولید مادى نقش تعیین کننده را در تکامل آن ایفا مى‏کند و زندگى فرهنگى نیز انعکاسى از نظام اقتصادى جامعه است)، مبارزه طبقاتى (تاریخ کلیه جوامع انسانى که پدید آمده‏اند تاریخ مبارزه طبقاتى است که گاهى پنهان و گاهى آشکار ادامه یافته است)، رابطه متقابل استثمار و مالکیت، نفى دولت (نهاد زورگوى اجتماعى متعلق به دوران روابط و کشمکش‏هاى طبقاتى که با از میان رفتن طبقات اجتماعى علت وجودى آن نیز از بین مى‏رود)، انقلاب (انقلاب دموکراتیک یا بورژوا - دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستى) و دیکتاتورى پرولتاریا از جمله اختصاصات مارکسیسم شمرده مى‏شوند. در ادامه به نقد و بررسی برخی از عقاید مارکسیستی می پردازیم : مـارکـسـیسم مى گوید : خداپرستى انسان , مایه از خود بیگانگى او است زیرا فرد خداپرست با پرستش و توجه به غیر , از خود بیگانه گشته و به دیگرى وابسته شده است , همچنانکه این سخن را درباره مالکیت انسان نیز تکرار مى کند و مساله مالکیت انسان را نسبت به چیزى مایه تعلق انسان به غیر خود مى داند , و براى رهائى ازپدیده از خود بیگانگى مذهبى و از خود بیگانگى اقتصادى , اصل مذهب ومالکیت را حذف مى کند تا او را از این وابستگیها رهائى بخشد . ولـى هـنگامى که به نوشته هاى مذهبى مراجعه مى کنیم , مى بینیم نظریه اسلام درست بر خلاف نظریه مارکس بوده و اسلام خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . در اینجایادآور مى شویم نظریه اى که درباره از خود بیگانگى انسان در سایه مذهب از مارکس نـقـل شد , مربوط به خود او نیست , بلکه وى آن را از فویر باخ پیشواى مادیگرى قبل از مارکس گرفته و آن را تحت عنوان اومانیسم ( انسان گرائى ) وارد فلسفه خود ساخته است . هـدف او از وارد ساختن این اصل به فلسفه مادیگرى , ترمیم خشکى و خشونت فلسفه ماده گرائى است که هر انسان غربى آن را لمس مى کند , زیرا مادیگرى قرن هیجدهم انسان را مانند یک ماشین مى دانست و مکانیسم آن را مثل یک ماشین مى پنداشت . درقـرن نـوزدهـم , نـظـریـه مـکانیکى مردود شناخته شد , و مادیگرى دیالکتیکى ,جایگزین مـادیـگـرى مـیـکـانـیکى گردید , ولى در هر حال هر دو بر اثر اصالت بخشیدن به ماده و نفى معنویت با خشکى و خشونت خاصى همراهند که با روح لطیف معنوى انسان ناسازگار است . فـویر باخ در یکى از سخنان خود چنین مى گوید : در انسان پرستشگر یک نوع حالت تعلق و وابستگى پدید مى آید , چه بهتر که از این حالت بیرون آئیم , زیرا وقتى بشر خدا را مى پرستد و از او فرمان مى برد , به صورت موجودى وابسته وبى شخصیت درمى آید , که دیگر به خود تعلق ندارد . مارکس نیز همین جملات را تکرار مى کند و مى گوید : انسان باید گرد خود بگردد , نه گرد وجود دیگرى . مـارکـسـیـسم از این فرصت استفاده کرده و خواسته است براى تز اقتصادى خود ,یک اصل فلسفى نیز بیندیشد و آن اینکه : مالکیت انسان , مایه تعلق او به غیر خودمى گردد , و انسان نباید مانند اشیاء و ابزار به غیر خود متعلق و وابسته گردد . ولى با اصرارى که مارکسیسم در این مورد انجام مى دهد , هنوز نتوانسته است ازخشونت و قساوت فلسفه مادیگرى سر سوزنى بکاهد . فلسفه اى که به چیزى غیر از ماده و انرژى نمى اندیشد , و تکامل انسان را در پرتو تکامل ابزار تولید و روابـط اقـتـصادى مى داند , و حتى عامل تکامل را در انسان امر درونى ندانسته و آن رابرخاسته از عامل خارجى ( تکامل اقتصادى ) مى پندارد , چگونه مى تواند از اصالت انسان و انسانگرائى سخن بـگـوید و دم از معنویت بزند ؟اگر واقعا براى مارکسیستها مساله انسان گرائى مطرح است , و مـعـتقدند که به غیر انسان نباید اصالت داد , پس چرا انسان را وابسته به تکامل ابزار تولید و روابط اقـتـصـادى مـى دانـند و به جاى اینکه اقتصاد را در خدمت انسان قرار دهند ,انسان را در خدمت اقـتـصاد و ابزار تولید درمى آورند ؟ اگر انسان اصل است , پس چرا او را در حد یک حیوان مصرف کـننده تنزل داده و پیوسته شعار مى دهند : از هر کس باید به اندازه توان او کار کشید و به اندازه نیاز , به او پرداخت . بـا تـوجه به این مطلب , اکنون به تحلیل اصل مطلب مى پردازیم :1 - ارتباط با کمال مطلق , مایه تکامل است . خدا پرستى , به معنى ارتباط با کمال مطلق است . خدا از نظر یک فرد مذهبى ,سراسر , جمال و کمال و از هر عیب و نقص پیراسته و مبرا است . او آفریدگار دانا و توانا است که به جهان و انسان , هستى بخشیده است . و اگر لحظه اى فیض او قطع گردد , تاریکى وحشت زاى عدم مطلق همه جا را فرا مى گیرد . ارتباط با چنین کمال مطلق , مایه تعالى انسان است . و بـه وجـدان هـاى بـیـدار , شعورو ادراک و به حس علم جوئى و کنجکاوى انسان , قدرت و نیرو مـى بـخشد و موقعیت انسان را در جهان , با واقطع بینى کاملى روشن مى سازد و از نخوت و بلند پروازى اومى کاهد . مـعـنـى اصـالـت انـسـان , ایـن نیست که پیوند او را از کمال مطلق قطع کنیم , و به بهانه اعطاء شـخـصـیـت , او را خـودخـواه و خودپرست بار آوریم , که مفهومى جز زبونى و ناتوانى او در برابر تمایلات نفسانى ندارد . آیا علاقه انسان به علم و دانش , به اخلاق , نیکوکارى , هنر و زیبائى ها , مایه ازخود بیگانگى او است , یا مایه کسب کمال , و لذا , یک نوع بازگشت به خویشتن است ؟ عین این سخن درباره خداجوئى و خدایابى نیز حاکم است , زیرا انسان خداجو و خداپرست مى خواهد از طریق پیوند با کمال مطلق , بر کمال خود بیفزاید . مـعنى راستین اومانیسم و حفظ اصالت انسان نیز سوق دادن او به ارزش هاى اخلاقى و سجایاى انسانى است که به ذات او برمى گردد , و در ذات والاى او جاى مى گیرد . مـارکـسـیـسم , از آثار سازنده خداگرائى آنچنان غافل است که خداپرست را فاقد شخصیت تلقى مى کند و خویشتن گرائى و نفس پرستى را مایه تجلى شخصیت مى داند . او خـدا را بسان یک حاکم ستمگر و خودکامه تصور کرده است که از کرنش بندگان و خردکردن شخصیت آنان لذت مى برد , و با سلب شخصیت از آنها , مقام خود را بالا مى برد . در صورتى که پرستش خدا جز طلب کمال و سیر در جهت قرب به خدا , جز یک نوع حق شناسى و قدردانى از نعمت هاى او و جز اظهار لیاقت و شایستگى براى بهره مندى ازنعمتهاى بیشتر , چیزى نیست . خـداپـرسـتـى , داراى آثار ارزنده و کمال آفرینى است که هیچ فرد خردمندى در آن شک و تردید ندارد . خـداشناسى , مایه تکامل علوم و دانش ها , کنترل کننده غرائز مرزنشناس انسانى ,پرورش دهنده فضائل اخلاقى و سجایاى انسانى , و مایه آرامش روح و روان در سختى هاو دشواریها است . مـحـققان الهى در کتاب هاى مربوط به عقائد و مذاهب , پیرامون آثار سازنده آن سخن گفته اند , که نیازى به تکرار آنها نیست . و در اینجا به همین مختصر اکتفا مى شود . 2 - ریشه مذهب در نهانگاه روح از نظر متفکران , مذهب , ریشه عمیقى در روح و روان انسان دارد , و تـوجـه بـه خـداو مـاوراء طـبیعت , تجلى احساس درونى است که آفرینش انسان با آن سرشته گردیده است . بـشـر در تـاریـخ زنـدگى خود , عادات و رسومى را پدید آورده و سپس آنها را به دست فراموشى سپرده است , ولى هرگز مذهب را از قاموس زندگى حذف ننموده و با آن وداع نکرده است . خاصیت تحول پذیرى انسان , بر نظر او درباره مذهب اثرى نگذارده است . همه اینها نشان مى دهد که مذهب ریشه عمیقى در نهاد انسان دارد . روانـشـنـاسـى امـروز , حس مذهبى را یکى از چهار حسى مى داند که متن روان انسان راتشکیل مى دهند . این چهار حس , عبارتند از :1 - حس علم جوئى و کنجکاوى . 2 - حس اخلاق و نیکوکارى . 3 - حس هنرجوئى و زیباخواهى . 4 - حس خداجوئى و مذهبى . آنان درباره هر چهار حس و چگونگى آمیزش آنهابا روان انسان , سخنان ارزنده اى دارند . از ایـن رو , بر خلاف نظریه مارکس , خداجوئى یک نوع بازگشت به خویشتن , و الحاد وانکار خدا یک نوع از خود بیگانگى است . ایـن حـقـیـقـت در آیه زیر به روشنى بازگوشده است که مى فرماید : و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم (1) . مـانـنـد آن گـروه نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را به خود فراموشى دچار ساخت . این آیه , به روشنى خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . و نکته آن , همان است که یادآور شدیم . امیرمومنان علیه السلام در یکى از سخنان کوتاه خود مى فرماید : من نسى اللّه انساه نفسه و اعمى قلبه (2) . هر کس خدا را فراموش کند , او را به خود فراموشى و کوردلى , دچار مى سازد . 3 - مـوقـعـیت معلول نسبت به علت اصولا از نظر فلسفه , وجود معلول , جز یک وجود وابسته به علت و قائم به او چیزى نیست . معلول , لطیف ترین و دقیق ترین وابستگى را به مقام علت داراست . بنابر این واقعیت جهان امکانى - اعم از انسان و غیره - جز یک نوع تعلق و وابستگى به آفریدگار چیزى نیست . اعـتراف به وجود خداى یگانه , و توجه به منبع کمال , یک نوع اعتراف به واقعیتى است که براهین فـلـسفى از آن پرده برداشته است ,و الحاد و انکار خدا و یا بى توجهى به آن , یک نوع پرده پوشى بر سیماى حقیقت به شمار مى رود . اگر واقعا معلول و مخلوق , مقامى و حقیقتى جز تعلق و وابستگى ندارد , آیا اعتراف به چنین تعلق , حـقـیـقت گرائى است یا انکار آن ؟ و اگر انسان , مخلوق ذات بالاتر و برتر است , توجه به چنین وابستگى که عین واقعیت وجود او است , از خود بیگانگى است , یا عین خودگرائى ؟سخن درباره مالکیت انسان را که از نظر مارکس مایه از خود بیگانگى است , به وقت دیگرى موکول مى کنیم . ولى اجمال سخن درباره آن چنین است که :حقیقت مالکیت در اسلام , تعلق مال به انسان است نه تعلق انسان به مال . به تعبیردیگر , مال از نظر اسلام براى انسان وسیله زندگى است , نه هدف . مالکیت در صورتى مایه از خود بیگانگى است که دنیا هدف و کعبه آمال باشد , نه وسیله زندگى . امیرمومنان على علیه السلام در این مورد تعبیرى بس لطیف دارد , آنجا که مى فرماید : و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته (3) . هـر کـس بـه جـهـان , بـه دیـده معبر و گذرگاه و وسیله و ابزار کا بنگرد , مایه روشنى دل او مى گردد . و هر کس به آن از زاویه هدف و آرمان نگاه کند , او را کوردل , و قلب او را بى بصیرت مى سازد . از ایـن جـهـت , در اسـلام دنـیادارى و تجمل پرستى مذموم , و مایه نابودى سعادت انسان بشمار مى رود . پرسشها و پاسخها، سبحانى - جعفر 1 - سوره حشر , آیه 19 . 2 - فهرست غرر الحکم , ص 381 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 79 . بـر اهـل ادب و معنى تفاوت بها و الیها واضح و روشن است و امام علیه السلام در این جمله کوتاه , نظریه اسلام را درباره توجه به دنیاروشن ساخته است . }درباره مارکسیسم، کتاب‏هاى فراوانى وجود دارد، از جمله: 1- نقدی بر مارکسیسم ، مرتضی مطهری . 2- فلسفه ما شهید صدر 3- درس‏هایى درباره مارکسیسم جلال الدین فارسى 4- فلسفه اسلامى و حصول دیالکتیک جعفر سبحانى 5- پایان عمر مارکسیسم ناصر مکارم 6- نقدى بر مارکسیسم محمد جاسمى 7- نقدى بر دیدگاه اخلاقى مارکسیسم محسن غرویان 8- شناخت و سنجش مارکسیسم احسان طبرى 9- فراسوى مارکسیسم ترجمه: مختارى . 10 . از بردگى روم تا مارکسیسم حجتى کرمانى


سوم. اقتصاد مختلط :


اقتصادی که در آن هم برنامه ریزی مرکزی و هم راهکارهای تولید و توزیع بازار وجود دارد، اقتصاد مختلط نامیده می شود. در اقتصاد آزاد، مالکیت خصوصی‌ مسلط و نهاد بازار، هماهنگ‌کننده فعالیت‌های اقتصادی است. در اقتصاد سوسیالیستی، مالکیت خصوصی نفی و مالکیت اجتماعی جایگزین آن می‌شود. اقتصادی که در آن هم برنامه ریزی مرکزی و هم راهکارهای تولید و توزیع بازار وجود دارد، اقتصاد مختلط نامیده می شود. در اقتصاد آزاد، مالکیت خصوصی‌ مسلط و نهاد بازار، هماهنگ‌کننده فعالیت‌های اقتصادی است. در اقتصاد سوسیالیستی، مالکیت خصوصی نفی و مالکیت اجتماعی جایگزین آن می‌شود. در سوسیالیزم یک نهاد غیر بازاری نظیر سازمان متمرکز برنامه‌ریزی، فعالیت‌های اقتصادی را هماهنگ می‌کند. بین این دو حالت، نظام‌های اقتصادی مختلط وجود دارند که در آنها، مالکیت خصوصی در کنار مالکیت دولتی قرار دارد و در آن، بنگاه‌های دولتی و بنگاه‌های اقتصادی خصوصی فعال هستند. در نظام اقتصادی مختلط هماهنگی فعالیت‌های اقتصادی بر حسب مورد، توسط نهاد بازار و نهاد دولت انجام می‌پذیرد.


به طور خلاصه تئوریهای ارتباط بین دولت و بخش خصوصی را می توان به صورت زیر بیان کرد:


1-اقتصاد آزاد: با اختیارات حداقلی دولت و اختیارات و قدرت حداکثری بخش خصوصی.


2- اقتصاد مختلط : تقسیم منابع و فعالیت ها بین بخش دولتی و بخش خصوصی بر مبنای کارایی و اثربخشی.


3-مدل مشارکتی: مذاکره و گفت وگو بین دولت و بخش خصوصی که این گفت وگوها از طریق نهادها و مؤسسات متفاوت دولتی و خصوصی شکل می گیرد.


4-مدل برتری سیاست عمومی : دولت تنها ارائه دهنده سیاست و قدرت سیاسی است که از طریق این سیاست ها و نهادهای مربوط بر فعالیت های بخش خصوصی سایه می افکند و به آ نها جهت می دهد.


5- مدل برنامه ریزی مرکزی: با اختیارات حداکثری دولت و اختیارات و قدرت حداقلی بخش خصوصی.


هر یک از 5 مدل بالا محدودیت ها و مزایای خود را دارند و انتخاب آنها بستگی به ترتیبات اجتماعی هر جامعه دارد. بطور تاریخی در امریکا و کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی عمدتاً سه مدل اول و در کشورهای آسیایی مدل چهارم تجربه شده اند و کشورهای کمونیستی نیز تجربه مدل برنامه ریزی مرکزی را با خود دارند. همچنین ممکن است که در یک کشور به طور همزمان بیش از یک مدل از مدل های ارتباطی فوق به کار گرفته شوند بطوری که لابی ها و رانت جویی های خاص از دولت نیاز به استقرار همزمان چند مدل داشته باشد.


با توجه به نحوه توزیع فعالیت‌ها در سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی در اصل 44 قانون اساسی کشورمان که فعالیت‌های بزرگ و اصلی را به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت قرار داده است، می‌توان گفت نظام اقتصاد ایران، منطبق بر یک نظام مختلط است. ولی در نظام مختلط اقتصاد ایران، تسلط و غلبه با دولت است. به این ترتیب، می‌توان ساختار نظام اقتصاد ایران را ساختار “دولت - بازار” نام نهاد. ( باشگاه اندیشه)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۴
Sama

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی