۲۰ پاراگراف برتر کتاب چگونه در بورس ۲ میلیون دلار بدست آوردم؟
کتاب « چگونه در بورس دو میلیون دلار به دست آوردم » نوشته نیکلاس دارواس، داستان فردی است که بدون دانش و پشتوانه قبلی و بدون حمایت سرمایهگذاران بزرگ وارد بورس نیویورک میشود و ثروتی بیش از دو میلیون دلار کسب میکند.
در این مقاله که توسط تیم تولید محتوای آموزشی کالج تی بورس تهیه گردیده است، ۲۰ پاراگراف برتر کتاب “چگونه در بورس ۲ میلیون دلار بدست آوردم” را برگزیدهایم. این کتاب حاوی نکاتی است که میتواند بهافرادی که قصد ورود به بورس را دارند به بهترین شکل راهنمایی کند. کتاب “چگونه در بورس ۲ میلیون دلار بدست آوردم” به شما می آموزد چگونه یک فرد می تواند با شناسایی و بررسی اشتباهات گذشته و درس گرفتن از آنها، راه موفقیت خود را هموار کند تا به پیروزی برسد. این نکته نه تنها در بورس که در هر زمینهای از زندگی، از مهمترین رازهای موفقیت است. با ما همراه باشید …
۱- یک سوال همیشه ورد زبانم بود. «آیا سهم خوبی را میشناسید؟» و آن را دائما از افراد میپرسیدم.
به نحو عجیبی به نظر میرسید که هرکس لااقل یکی را میشناخت. ظاهرا در آمریکا من تنها مردی بودم که اطلاعات دست اول خودم را درباره بورس نداشتم. با اشتیاق به چیزهایی که میگفتند گوش میدادم و نصیحتهایشان را خیلی با علاقه و اعتقاد دنبال میکردم. سپس شروع کردم به خریدن هر چه که به من توصیه میکردند و به این گونه بود زمان زیادی را از دست دادم تا فهمیدم این روشی است که هرگز جواب نمیدهد.
۲- در آن زمان من الگوی کامل یک فرد خوشبین بودم. بدون کمترین اطلاعات و اطمینان کافی دائما به داخل بازار شیرجه میزدم و از آن خارج میشدم. سهام شرکتهایی را خریدم که حتی نمیتوانستم اسمشان را درست تلفظ کنم. کمترین اطلاعی درباره اینکه کجا هستند و چه کاری میکنند نداشتم. حقیقتا خریداری زودباورتر و نادانتر از چیزی که من بودم، نمیتواند وجود داشته باشد. تمام چیزی که میدانستم اسم سهمی بود که مثلا سرپیشخدمت کلوپ شبانهای که در آنجا برنامه اجرا میکردم، به من توصیه کرده بود.
۳- این معاملات، کاملا تصادفی و یک شانس کورکورانه بود. البته این شانس کورکورانه فقط بهخاطر این نبود که با وجود نداشتن دلیل محکمی برای خرید سهم، از معامله آن سود کسب کرده بودم. بلکه بیشتر به این خاطر بود که اگر به مادرید سفر نکرده بودم حتما آن سهم را وقتی به حدود ۲۲ سنت رسیده بود میفروختم.
زمانی که در اسپانیا بودم به قیمت های بورس کانادا دسترسی نداشتم، بنابراین در برابر وسوسه فروش زودهنگام ناشی از نوسان قیمت ها قرار نگرفته بودم.
۴- مدتی را با مطالعه و بررسی سپری کردم ولی به زودی تسلیم وسوسه معامله شدم و به کارگزارم تلفن زدم و با ژست بی تفاوت یک معامله گر قدیمی پرسیدم که به نظرش چه سهمی برای خرید مناسب است. امروز میفهمم که چنین سوالی فقط مناسب این است که از یک قصاب بیرحم پرسیده شود هرچند آقای کلر هم دست کمی از آن نداشت.
۵- به یک معامله گر تمام عیار و تمام وقت مبدل شده بودم. گاهی تا بیست بار در روز به کارگزارم تلفن میزدم. حتی اگر هیچ توصیهای دریافت نمیکردم. حداقل یک معامله در روز انجام میدادم زیرا در غیر این صورت احساس میکردم که کارم ناتمام باقی مانده است. اگر چشمم به یک سهم جدید میافتاد دلم میخواست آن را داشته باشم. سهمهای جدید را همانند بچهای که با یک اسباب بازی نو برخورد کرده باشم، تصاحب میکردم.
۶- همزمان باآشنایی با اصطلاحات بورس، سعی میکردم آنها را به کار ببرم. مجذوب کلماتی نظیر انواع درآمدها، سود سهام، سرمایه شرکت و … میشدم. به تدریج با تعاریف درست این کلمات آشنا میشدم. ولی حقیقت این بود که من حتی برای درک معانی و توضیحات درست کلمات بسیار عادی مثل سهام، اوراق مشارکت، دارایی و سود با مشکل مواجه بودم. چیزهای زیادی برای مطالعه وجود داشت. صدها کتاب درباره بورس منتشر شده بود. تعداد کتابهایی که در این باره منتشر شده بود حتی از کتابهای منتشر شده درباره بعضی از موضوعات فرهنگی بیشتر بود.
۷- آنها شکوهمند و تاثیرگذار بودند. درباره همه چیز به من میگفتند و حرفهای جذابی میزدند.هر چیزی از آنهااستنباط میکردم به جز اینکه کدام سهم همانند بریلند رشد خواهد کرد. همچنان که به مطالعه ادامه میدادم کنجکاوی بر من غلبه میکرد. دلم میخواست بدانم سایر سرویس های خبری بازار بورس چه میگویند. با مجلاتی برخورد کردم که همانند کانادا در ازای یک دلار، چهار هفته توصیههای آزمایشی ارائه میکردند. به زودی من مشترک همه سرویس های خبری شدم که به صورت آزمایشی توصیه های خرید و فروش ارائه می کردند. بریده های روزنامه های مختلف را جمع اوری می کردم. اخبار روز، ستون ها مالی، معرفی کتاب ها، هر کجا با یک سرویس خبری جدید مواجه می شدم بلافاصله حق اشتراکشان را در پاکت نامه می گذاشتم و برایشان پست میکردم.
۸- من نیز به آرامی شروع به یادگیری کردم و همزمان با تجربه معامله، چند قانون که باید به کار میبردم را تشخیص دادم.
-
نباید از شرکتهای مشاورهای پیروی کنم. آنها نه در کانادا و نه در آمریکا مصون از اشتباه نیستند.
-
باید در مورد پیشنهادات کارگزاران محتاط باشم. آنها هم میتوانند اشتباه کنند.
-
باید از نصیحتها و جملات حکیمانه وال استریت چشم پوشی کنم. هر چقدر هم تاریخی و معروف باشند.
-
در بازارهای غیررسمی معامله نکنم. زیرا اغلب خریداری برای سهمی که میخواهم بفروشم پیدا میشود.
-
نباید به شایعات توجه کنم. مهم نیست که چقدر منبع معتبری داشته باشند. هیچوقت اوضاع آنطور که آنها توصیف میکنند پیش نمیرود.
-
روش فاندامنتال بهتر از روش بخت و اقبال (قماربازی) است. باید درباره آن مطالعه کنم.
۹- هرگاه سهمی، رفتاری بهتر از سایر سهام عموم بازار نشان میداد فورا به رفتار هم گروهانش چشم میدوختم. اگر میدیدم که آنها نیز در حال رشد هستند به دنبال سرگروهشان یعنی سهمی که بیشتر از سایرین رشد میکرد میگشتم. تعبیر من اغلب این بود که احتمالا برای کسب سود از خرید سرگروهشان، فرصت کافی ندارم و بنابراین میبایست به سراغ سایرین بروم. اینکه تا چه اندازه از این حرکت خود احساس شادی و غرور میکردم قابل وصف نیست.
۱۰- تا آن زمان به اندازه کافی ترس و اضطراب و شکست تحمل کرده بودم تا بفهمم که بازار بورس آن ماشین جادویی نیست که من با کمی شانس بتوانم بنده همه پولها انباشته در آن شوم. دریافتم که اگرچه شانس به عنوان یک عامل مهم در همه عرصههای زندگی مطرح است اما هرگز نمیتوانم اساس فعالیتم در بورس را بر مبنای شانس بگذارم. شاید یکبار و با حتی دوبار بتوانم خوش شانس باشم اما قطعا این امر دائما رخ نمیدهد.
۱۱- چیزی که فکر میکردم، این بود. فرض کنید یک زن زیبای وحشی و ناآرام ناگهان روی میز برود و شروع به رقص کند. در این حالت کسی تعجب چندانی نمیکند زیرا براساس رفتار همیشگیش چنین کاری غیر منتظره نبوده است. اما اگر یک بانوی با وقار و آرام، ناگهان دست به چنین اقدامی بزند این کار غیر منتظره است و افراد فورا به این فکر میکنند که چیزی غیرعادی وجود دارد و اتفاق مهمی افتاده است. به طور مشابه تصمیم گرفتم که اگر سهمی به طور غیر معمول، گروهی هستند که از اخبار خوب، زودتر از سایرین مطلع شده اند و بنابراین من با خرید سهم، بی سر و صدا شریک آنها میشوم.
۱۲- این تجربه از نگاه خودم نکات بسیار مهمی را در حرفه سهامداری به من آموخت. در این زمان بود که سرانجام فهمیدم:
-
در بورس از هیچ چیز نمیتوان مطمئن بود. به سادگی امکان دارد که در پنجاه درصد مواقع اشتباه کنم.
-
باید بپذیرم که غرور و اعتماد به نفس بیجا، مانع موفقیتم میشوند و باید بتوانم آنها را کنترل کنم.
-
باید بتوانم یک تحلیلگر بیطرف باشم نه اینکه فقط نظریه خودم را بشناسم و بس.
-
هرگز نمیتوانم به شانس تکیه کنم. باید تا آنجا که امکان دارد ریسک معاملاتم را پایین بیاورم.
۱۳- میدانستم که باید در قبال سهام و بازار، رفتاری سرد، خشک، منظم و خالی از احساس را در پیش بگیرم. نباید وقتی سهمی رشد میکند عاشقش شوم و وقتی افت میکند از دستش عصبانی شوم . باید بدانم هیچ حیوان دستآموزی بهتر و در عین حال بدتر از سهم وجود ندارد. وقتی که بالا میرود خوبست و باید از آن نگهداری کرد و وقتی پایین میآید بد میشود و باید زودتر از شرش خلاص شد.
۱۴- هر بار تنها پنج تا هشت سهم را بررسی میکردم و آنها را از بین جنگل دیوانهکنندهای که متشکل از نام و قیمت صدها سهم بود، انتخاب میکردم. تحت تاثیر هیچ چیز به جز قیمت سهم نبودم زیرا نمیتوانستم بشنوم که افراد چه میگویند و چه شایعاتی بر سر زبانها افتاده است. فقط میتوانستم ببینم که سهمها چه میکنند. در آن زمان نمیدانستم که این موضوع تا چه اندازه برایم با ارزش بوده است. بعدها فهمیدم که این حرفهایترین رفتاری بود که من، ناخواسته از خود نشان داده بودم.
۱۵- ابتدا معامله بر روی برخی از سهام مورد نظرم را به طوری سوری، بر روی کاغذ امتحان میکردم. اما به زودی دریافتم که معامله بر روی کاغذ با معامله واقعی بسیار متفاوت است. همه چیز روی کاغذ بسیار ساده به نظر میرسید زیرا پای پول در میان نبود. اما همین که میزان سرمایهگذاریام در بازار به ۱۰۰۰۰ دلار میرسید، ورق برمیگشت. بدون حضور پول به سادگی میتوانستم احساساتم را کنترل کنم اما همین که پای پول به میان میآمد احساساتم از درون شروع به جوشیدن میکرد.
۱۶- میدیدم که هر سهم درست مثل یک انسان، مشخصات و رفتارهای مخصوص به خود را دارد. اصلا غیرمنطقی نبود زیرا درست رفتار افرادی را منعکس میکردند که آنها را میخرند یا میفروشند. همانند آدمها، سهمها نیز رفتارهای متفاوتی از خود نشان میدادند. برخی آرام، کند و محافظه کار بودند. برخی دیگر پرهیاهو، عصبی و هیجان زده. دریافتم که حرکات برخی از آنها را به سادگی میتوان پیشبینی کرد. رفتارهای ثابتی داشتند و در رفتارشان، منطق روشنی دیده میشد. درست مثل دوستان قابل اعتماد.
۱۷- اگر قرار باشد اسبی برنده شود، حتما برنده میشود حتی اگر هزاران نفر از تماشاچیان، اسب دیگری را تشویق کنند. میدانستم که اگر سهمی را با چنین شرایطی بخرم، اشتباه بزرگی مرتکب شدهام. همه تشویقها و امیدهای دنیا هم باعث نمیشود که از نیمه راه سقوطش، بازگردد. من یروندهای نزولی را دوست نداشتم اما میدانستم که هیچ نیازی نیست تا بر علیهشان بجنگم.
۱۸- به این نتیجه رسیده بودم که اقبال و توجه عمومی به سهام، الگویی مشابه روند مد در لباس خانمها دارد و اگر بخواهم موفق شوم، لازم است که بدانم چه سهمی در راس افکار قرار خواهند گرفت. همانگونه که بانوان در کوتاهی و بلندی لباسشان از مد روز پیروی میکنند در بین سهامدارن نیز چنین وضع مشابهی وجود دارد. خانمها هرچند وقت یکبار لباسهایشان را کوتاهتر یا بلندتر میکنند. در جامعه سهامداری نیز چنین است.
۱۹- در طی یک دوره نه ماهه، بیشتر از ۳۲۵۰۰۰ دلار سود بدست آورده بودم و مصمم بودم که آن را با تصمیمات اشتباه به خطر نیندازم. معامله گران زیادی وجود داشتند که در طی نه ماه چنین سودی کسب بودند و در کمتر از نه هفته از دست داده بودند. تصمیم داشتم که نگذارم چنین چیزی در مورد من رخ بدهد.
۲۰- دنباله رو دیگران شدم. دلایلم برای معامله، پوچ بود و کاملا بر اساس احساساتم معامله میکردم. یک فرد در حال غرق شدن را تصور کنید که در حال تقلا کردن است. هرچند دست و پا زدنش ممکن است به غرق شدن سریعترش بیانجامد اما به هر حال او نمیتواند دست از تقلا بردارد. این رفتارها اشتباه و مهلک هستند اما افراد، در چنین شرایطی به طور غریضی و ناآگاهانه عمل میکنند.
منبع: کالج تی بورس
مطلب آموزنده ای بود خیلی استاده کردیم
خدا قوت